زیبا گشته ای و بیا که گریه امانم نمی‌دهد

زیبا گشته ای و بیا که گریه امانم نمی‌دهد
تقدیرچنین رقم خوردست توانم نمی دهد
آمال و آرزوهای من هم که رفته اند به باد
هر سطر شعری رانوشته ام زبانم  نمی دهد
فریاد از وجودم  بلند است و خود میدانی
درخانه ظلمت نشسته ام و رهانم نمی دهد
قلبم را شکسته اند و با تیری هم زهر آلود
دست اجل برای انتقام هم کمانم نمی دهد
از جعفری مپرس که حالش چگونه  گشت

درمانی که دست تو است بر آنم نمی دهد
شواری حل اختلاف و در گیر ماسوا شدم
کارنامه  مرا گرفته است و عنانم نمی دهد
ویران کرده است و باغ و گلهای جوانم  را
آنچه را چیده بودم دست خزانم نمی دهد
پای یک عارف درمیان وعاشق هم شداست
من شاعری هستمکه جواب عیانم نمی دهد

علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.