دَلیلَش را نمیدانم .

دَلیلَش را نمیدانم .
ولی،داغونِ داغونم
یه حالِ خوبِ خوب
به این جانَم بدهکارم .
ضمیرِ ناخودآگاهم،
دلیلِ غضه ام فهمید
نیایی بهتر است جانم
یه جنگی پیشِ رو داریم
نمیدانم ، تورا اِنکار کنم امروز
یا اینکه،فریاد کنم اینجایی،حتی به زور ؟

دلیلش را خودم هم ماتُ مبهوتم
از اینکه تو نمی خواهی وُ من
درگیرِ رویاتم
من از آغوشِ تو دورم
فقط رویا می دوزم
به من رحمی بکن جانا
که از غصه ات می پوسم
میانِ این همه آدم
کسی جُز تو نمیبینم
دلیلش هرچه بادا باد.
من رویاتو میبینم

سپیده امامی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.