گَرد و غباری آشنا از دور بر می‌گشت

گَرد و غباری آشنا از دور بر می‌گشت
تکرار از غوغایِ نیشابور بر می‌گشت
.
رنگِ ندیدن، بهترین فوجِ صدا را بُرد
دردی کلیمی، با عصایی کور... بر می‌گشت
.
در انقباض شالها، تازه‌زَنی، تنها
فصل خیابان را به سمتِ گور بر می‌گشت

.
بر گیسوانش، چنگ، رمزِ خوش‌صدایی شُد
هر طره‌اش چون شُره بر تنبور بر می‌گشت
.
تاریخ می‌خوردیم و وَهمِ کوفه بر قلاب
پاسخ برای، آن‌طرف‌از‌طور، بر می‌گشت
.
هر جا سوآلی بود و منطق جلگه‌ای عریان
مشروعیت، از پرده با کافور بر می‌گشت

محمد مهدی قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.