| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
کفترم رفت و به راهِ هجرتش
برگِ جانِ خسته ام را باد برد
آخر آن معصومِ بی احساسِ من
شاخه ی قلبِ مرا از یاد برد
کرمِ ابریشم به دستانم تنید
ماهها همسایه با قلبم نشست
عاقبت از پیله اش سر خورد و رفت
بر گلِ روئیده ، بر شبنم نشست
یک نسیمِ آهسته در گوشم شبی
از غم آواره گی اش گریه کرد
خاستم گیرم در آغوشم ولی
رفت و بی برگی به دستم هدیه کرد
بعد از آن سرما که گفتم با شما...
سبز و محکم ایستادم پس چرا ؟
سخت بود و ساده بخشیدم ولی
از تبر من کینه دارم پس چرا ؟
جسم سختم را تراشیدند و جان
بر تنِ آن نو تَبر چون ساقه شد
جانِ من بر زخم هایم حمله کرد
بدتر از صد دشمنِ صد ساله شد
سحرفهامی