| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
آرزو بود از تو گویم،
قلمم دیوانه شد.
اشک شمع جاری بگشت و دفترم،
پروانه شد.
لالالالای بی اصغر شنید هر مادری،
حجره ی قلبش به مانند رباب ،
ویرانه شد.
پیکر بی جان اکبر ،غم درون چشم لیلا،
قاب یک پروانه شد.
خورشید سوزان بگشت و
دست آن تابانده شد.
بر سر ،سرنیزه ها پروانه ای،
ایستاده شد.
دست اهریمن به دور گردن مردانگی،
طوق در دستش درون قلبشان رقاصه شد.
جان وتن پروار از نان حرام،
چشمشان بستند و راه بیراهه شد.
معصومه داداش بهمنی