گویی گمان نمی کنم و هیچ قرارم نیست

گویی گمان نمی کنم و هیچ قرارم نیست
این راه رفته را به تماشا بهاء چیست

این راز سر به مهر بماند به یادگار کنار
کز بی راهه رفتن مرا رمق قرار نیست

خاموشم این دیده پنهان نشد ز یار
وقت شبم به سحرگاه خواب نیست که نیست

زلف کج و نشسته به بار مده به باد
این رخ فقط گرفته به دیده هراز کیست

شمع رهت به وقت خاموشی روشن است
در پیچ و خم زلف گیسویت وقت بیداریست

آن راز که بماند از تو یادگار در وقت قرار
جادوی لحظه های انتظار باشد و بی منتهاست


بهنام پاشازانوس

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.