تا بوده جهان بوده و تا هست جهان هست

تا بوده جهان بوده و تا هست جهان هست
تا هست همان بوده و تا هست همان هست

گفتند به یکی زین یک نگری خاطر مرنجان
خندید و گفت با گفتن من رنج عیان هست

در چشمه معشوق شبی شعله عاشق نهادند
جمله جهان به یک موی معشق خزان هست

با لکنت هر جنبنده نشاید شمردن سجایع
از روز ازل ملایک شمرده و همچنان هست

ای جمله همه جمع شده بر در معشوق
عاشق نشوید رنج عشقش به جهان هست

من در غم اوی او در غم یاران سحر خیز
از نو بسازیم که چنین بود و چنان هست

من از لب یار ندیدم جز ذکر و دعای لب معشوق
فردوس بر این مفتخر است تا نور عیان هست

دریا مده دل را به صد باد بهاری که گویند نیرزد
یک موی رخش گر بشود عمرت به لبان هست

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.