دست و پای ِ قلمم

دست و پای ِ قلمم
می لرزد
شعله ی واژه چرا خاموش است ؟

استخوان ِ غزلم
مو برداشت
لقمه ای آرایه
به عیادت ببرید


شعر من تب کرده
و گلوی ِ غزلم
چرکین است
رخت ِ تزویر
از او دور کنید

شعر از صُلب ِ قلم
می روید
من نمی‌دانستم
قلمم نازا بود

لیلا اسدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.