به روی اسب عاشقی سپیده دم نشسته ام

به روی اسب عاشقی سپیده دم نشسته ام
به دیدن تو آمدم به راه کم نشسته ام

به شوق این که شاهزاده ای شوی به قصه ام
چه بیقرار در کنار تختِ جم نشسته ام

به لطفِ مشعلِ هنر چنین جسور گشته ام
به اعتبار او به مَرکب قلم نشسته ام

اگر توانِ گام های ناتوانِ من شوی
به قله های کوهِ اعتبار هم نشسته ام

دقیقه های بی تو را دقیقه ای نخواستم
چرا که لحظه لحظه بر مدارِ غم نشسته ام

برای دیدنت در انتهای این مسیر هم
به طوقِ گردنِ کبوترِ دلم نشسته ام

شبی که جُغد های شومِ یآس هم‌نوا شوند
بدان که روبروی ماهِ خوش قدم نشسته ام

همین حوالی آمدی همیشه حس کنم تو را
به احترام عطر یاس محترم نشسته ام


میثم علی یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.