من بعد از تو دگر ای مهربان

من بعد از تو دگر ای مهربان
برای از دست دادن ندارم هیچ چیز
من به خاطرت ز همه چیز کرده‌ام پرهیز
من تمام دنیا را از خودم دور کرده‌ام جز تو

همه لحظه‌هایم خوابند و خیال
همه دقایقم می‌گذرند پوچ و زوال
چگونه توانم بگردم دوباره من خوشحال؟
در آن حال که در پیش همه افسرده‌ام جز تو


همه خیابان و کوچه‌های شهرم ساکتند و خموش
خیره به طلوع ماه و جام مشروب بر لب
با ذهنی بیدار و جسمی مدهوش
من با تو به یک دم ناگهان
جوان شدم
ریشه زدم
شکوفه دادم
مفید گشتم برای همگان
من همه را قسم دادم به خدای آسمان
من با همه کس دوباره تجدید کرده‌ام پیمان
آری همگان مرا و من نیز خویشتن را بخشیده‌ام جز تو

گهگاه که رد می‌شوم از خیابان‌ها
در حال قدم زدن ناخواسته و ناخواه
می‌بینم دخترانی به شدت زیبا
اما به ناگه در صورت تمامی آنان
تو با چشمان خندانت نمایان می‌شوی
و در آخر سر به انتهای خیابان که می‌رسم
گویی که اصلا هیچ کس را هرگز ندیده‌ام جز تو

گهگاه دلم می‌خواهد که از ایران بروم
به سوی مرزهای بسته با پای برهنه بدوم
اما گویی که انگار هنوزم به اینجا وصلم
آری من فقط با چشمان تو ز غم‌هایم رستم
اصلا تو در این دنیا هستی که منم هستم
آری من از تمام زندگانی دل بریده‌ام جز تو

ای مهربان ای هم‌زبان
مرا از این ترس‌هایی
که در وجودم باقی‌ست
مرا از این غصه و غم‌هایی
که مرهمش آن چشمان تو
مرا از این دیوانگی‌ها
که علتش تنهایی‌ست
رهایی بخش و سعادتمندم گردان
آری من طعم شیرین عاشق گشتن را
با هیچ کس تجربه نکرده‌ام و نچشیده‌ام جز تو


دل من تنها با تو می‌گردد شاد
ذهنم همواره تو را می‌آورد در یاد
روحم به دنبال تو می‌گردد در خواب
این چه معمایی‌ست که با چشمان تو
من به یک‌باره به زندگی دوباره برمی‌گردم
آری من در همه چیز به پایان رسیده‌ام جز تو

برایت خواهم آورد
خورشید را از آسمان
نامت را فریاد خواهم زد
در دشت‌ها و کوهستان
ز عشقت خواهم گفت
با (خداوند) مهربان
آری ای محبوب
در روز نخست
ز همه چشمان
چشم هیچ کس را
من نپسندیده‌ام جز تو

محمد رضا ذبیحی دان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.