چندان که فراق یار با دوست خوش است

چندان که فراق یار با دوست خوش است
وین جامه دریدن پی ابروی خوش است
ما زنده دلان و آن دو و سه ژولیده
این کهنه قبای بی تعلق دیده
ما بهر دعا به آسمان دل دادیم
دل نه ، که رخ این تن محزون دادیم
بر خاطر خود دو سر ز پا بر شده ایم
مرداب نشین کوی رویی شده ایم
بر آنچه سخی بود دو دست بر چیدیم

ما کنده ی آشفته به رودی شده ایم
ما پی ادب دست به تسلیم بریم
وهمی که نبودست به تقدیر بریم
بوی خوش یار این چنین مستم کرد
عطر خوش یار مست در مستم کرد
عطری که نسیم بر تن گلها ریخت
برگی که بنفشه بر سر خاک فشاند
گلبرگ گل رز این چونین آشفته
پونه به بر خاک دو دست آغشته
عطر تن من خاک تن بوته شود
اشک رخ تو آب دهد پیچک را
پیچ تن گل بر تنه ی تاک نشست
مست از رخ یار پیچک و پونه و هست
مبهوت نشست هین چه بی تاب نشست
الحمد که بی تعلق و حیرانیم
فراش نه ایم جهان به خاری دانیم


الهه رزازمشهدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.