پای دلم دربند شد

پای دلم دربند شد
در بند یک لبخند شد

لبخند جزئی کوچک از
جادوی بی مانند شد

جان نیز شیرین عقل از آن
شیرین لب چون قند شد

آواز شور انگیز او
همچون بیاتِ زند شد

چشمان خورشیدیِ او
شایستهء سوگند شد

دستان خوش اقبالی ام
بر دست او پیوند شد

قلبم پریشانش شد وُ
عمری از آن خرسند شد

میثم از آندم شاعرِ
این عشق ارزشمند شد

تعداد این ایام خوش
دانم ندانم چند شد

میثم علی یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.