خستگی در پس دریای سکوت

خستگی در پس دریای سکوت
لحظه ای مثل زبان، لب بگشود
ماه می تابد و صحرا بی تاب
آب در یک قدمی شعر سرود

زیر باران شب پاییزی
خیس شد صفحه ی مواج سکوت
آخر الامر حساب من و تو
پاک شد در شب معراج سکوت

مست و بیمار و خجالت زده شد
راه بر جاده ی رویا بنمود
مثل بام ملکوتی شد و رفت
خواب از بی خبری پنجه گشود

چون سحر چتر بقا را گسترد
بر سر صبح خیال من و تو
آفتاب از سر کوهان شتر
گرده افشاند به فال من و تو

رسم بی حاصلی این دنیا
عاقبت بر گذر باد رسید
داغ بر دل بنهاد این فرجام
عاقبت راه به بی راهه کشید

از گذرگاه زمان خسته رسید
تا در اندیشه مکانی گیرد
بی هدف رفت به دنبال کمال
شاید از او چمدانی گیرد

بال بر هم بزن ای ماه خیال
در و دشت است مکان پرواز
دست مهتاب بگیر و برسان
خود به اوج پلکان پرواز

حسین احمدپور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.