دارم برایت از هجوم درد می گویم

دارم برایت از هجوم درد می گویم
از عمق جان شاعری شبگرد می گویم

دارم برایت می نویسم حال و روزم را
از آنچه دوریت سرم آورد می گویم

از خاطرات تلخ و شیرین مریوان و
از هرچه یادت با روانم کرد می گویم


دیگر شبیه قبل احوالم مساعد نیست
از روزگاری زار و رنگی زرد می گویم

دارم تقلا می کنم ... هر چند بیهوده
از انتهای طاقت یک مرد می گویم

مرتضی عباسی زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.