پیوند شما موجب خوشحالی ما

پیوند شما موجب خوشحالی ما
خنده هاتان سبب عشق و سبک بالی ما
آرزو دارم دستانتان در دست هم پیر شوید
عشق زیباست
تا ابد بنده اکسیر شوید
گره دست شما کور تر از چشم حسود
چشم هاتان روشن ، دل هاتان خوشنود
حضرت عشق پناه دلتان
و از او می خواهم بزداید غمتان
از دل نوشتم بدهم هدیه ای ،آن هم به شما
و از او موهبتی ناب تقدیمه شما

بهنام بادپروا

قصد من از زندگی غیر از تو را دیدن نبود

قصد من از زندگی غیر از تو را دیدن نبود
ورنه این دنیا به جز صحرای کوچیدن نبود

قسمتم را هر بهار از عمر خود سنجیده ام
سهم من جز دانه ای از دیده باریدن نبود

گریه کردم مثل ابری چکه چکه ژاله را
من که در قلبم به جز رویای خندیدن نبود


صدخیابان پرسه دارم ماه شب های تو را
او که حتی لحظه ای همپای تابیدن نبود

خسته ام در جستحوی راه خوشبختی که جز
خط پرگاری به دور خویش گردیدن نبود

خون دل دادی و خوردم پای هر دلدادگی
کار من جز باده از دست تو نوشیدن نبود

مثل نیلوفر به پای نارون خشکیده است
این سزای سبز در ساق تو پیچیدن نبود

علی معصومی

خود خواستم دیگر میلت نشود من

خود خواستم
دیگر میلت نشود من
آهسته آهسته فراموش کنی
چو عابران رد بگذرانی از کنارم
خود خواستم دیگر ذوق ات نباشم
شور آن لحظه رویایی از رویایت نباشم
چو آن دانه انار سرخ چشمانم در این خواسته
می‌بارد چو باران
بی آنکه بیم در آن باشد فصل گشت گلزاران.


سیدعلی کریمی

دلتنگی ... تو به من گوش بده

دلتنگی ...

تو به من گوش بده

تو به من ...

... ترانه هم ،تن می ساید به گریه هایم

در سمفونی دلهره

با این همه بی وزنی

در من هیچ دهکده ای پا نمی گیرد

(و) درختی به بلوغ نمی رسد

دلتنگی ...

تو به من گوش بده

تو به ...

دردهای خیس خورده

آرزوهای تکراری

خیال های محال

ناله های پر کپک

بازدمی مسموم

شعری باکره

کودکی منتظر

دستی تهی

حجمی سفید

خنده ای عاریه

و...

خدایی که ،دلخوش در همین نزدیکی

مرا وعده روزی خوش میدهد...

... که در آن علف ها آویزان می رویند

ودرخت از ریشه بر می دهد

و سهم هر انسان

شکفتن بی ترس ای کاش است

دلتنگی ...

تو به من گوش بده

تو به من ...

اقبال طاهری

آری بشود عصـای دستــــــــم

آری بشود عصـای دستــــــــم
آن نقشه ی شوم شان شکستم
آن گل پسر عـزیـز خـــــــود را
گویم بشـود عصــــای دستــم
ای وای، ببیـن چی کار کــــردم
اینها همه من، به خواب کـردم

...
سلیمان بوکانی حیق

شانه هایت بستر امن شبانگاه من است

شانه هایت بستر امن شبانگاه من است
بی تو شب،اما پر از تنهایی و آه من است

هم قدم بسیار هست اما دلم پس می زند
هر کسی را که به غیر از تو، به همراه من است

آنچه بعد از ما شود منقول در هر انجمن
قصه ی سرو بلند و دست کوتاه من است


از ازل شوق رهایی در من پروانه بود
از اسارت خسته ام ،پرواز دلخواه من است

عشق ای آرام جان یک بار دیگر در بزن
خانه نیز آکنده از این آه جانکاه من است


طیبه حسنی

سردرگم دنیاست بحران دارد این بابا

سردرگم دنیاست بحران دارد این بابا
این روزها فکر پریشان دارد این بابا

در خود شکستن را تماشا کرده‌ای در کوه
در خود فراوان درد پنهان دارد این بابا

از تنگه‌ی عقل و جنون رد می‌شود محتاط
مرزی میان کفر و ایمان دارد این بابا

درمانده شد از کارزار روزگار آزرد
دل مرده و خسته به تن جان دارد این بابا

عمری گذشت و در شروع جمله مشکلها
ناچیز صبری رو به پایان دارد این بابا

بابا پی رزق مقدر سخت می‌کوشد
القصه ؛ دریابش غم نان دارد این بابا

علی صادقی

صورت‌ها صورت‌ها آغازشان، کجاست

صورت‌ها
صورت‌ها
آغازشان، کجاست
شاید
ابتدای چشمان تو باشد
آخر
کدام گلی
به
بن بست می رسد
بگذار
تا
چند روزی
مهمان ،آب و نان ،آغوش
تو باشم
من
از عشق
با اطلسی ها ،گفتم
گفتند:
که ما
هنوز، باز نشدیم
می دانم
شانه ها
جاده های فرود و پروازند
برای همین
برای پریدن
باید
تا
به ریشه های رود ، چنگ بزنیم .


کامران اسدی