از خیال خود گذشتم که بدانی خیال هیچ نیست

از خیال خود گذشتم که بدانی خیال هیچ نیست
درد درمان من همان سود که خیال هیچ نیست
مبادا نظر کنی با چشمی خیس بر این سنگ مزارم
من بارها به التیام التماس گفتمت تنها مزارم
این گونه از تو را سود سود هاج واج نبود نیست آرزویم
آن گونه که دانستی من غیر توام نیست ورد زبانم سود سود


سیدعلی کریمی

صد آغوش یک تن فروختن

صد آغوش یک تن فروختن
چشم باز دیده از دور دوختن
لحن به رقص لکنت آه بلندی
سرنوشت بخت بی هم سوختن
تکرار آن نفس نفس زدن ها
از سوء سوء زدن چشمان من
کمی نزدیک تر آشنا صد سیل غریبانه
کمی دورتر غریبانگی میل من آشنا
فتاده گمانم غیظ آن سایه آخر
غلیظ تر از باور ساکن سکوت مطلق


سیدعلی کریمی

صد چهره جوان ام صد سال پیرمردی خسته

صد چهره جوان ام
صد سال پیرمردی خسته
پینه بر دست ، چهره ی شکسته
سست فرتوت بی جان
دور از اشاره دین ، ایمان ، زمان
گشته مرا راهی ارزان
عمری گردان
چشمی حیران
رویایی سرگردان
مرگی به فرمان
انتظاری بی جان
و باز پیرانگی می کنم از حسرانی تار.


سیدعلی کریمی

خود خواستم دیگر میلت نشود من

خود خواستم
دیگر میلت نشود من
آهسته آهسته فراموش کنی
چو عابران رد بگذرانی از کنارم
خود خواستم دیگر ذوق ات نباشم
شور آن لحظه رویایی از رویایت نباشم
چو آن دانه انار سرخ چشمانم در این خواسته
می‌بارد چو باران
بی آنکه بیم در آن باشد فصل گشت گلزاران.


سیدعلی کریمی