در یقــــین آمد دلم ,چـــشمان تو پیــــش نگاهم آشناست

در یقــــین آمد دلم ,چـــشمان تو پیــــش نگاهم آشناست
قــــدر زر زرگرشناسد,این مثل گوئــی که اینجاهـــم سزاست
بی نظیری عین آن قا بـــی که نقاشـــــش زِهـــــر رنگی گُزید
تا چنین دست هنر مندش به عالم چون نگیــــنی در بقاست
بس شنیدم درزمین,هرکس که عاشق می شود مجنون شده !
طَعـم لیـــــلی را بگــــو:جز در نِگاهت ,من بدانم درکجاست ؟
در غرابت می برد هـــر شاخــه اش را بید مــجنــون بر زمین
حرمتی دارد شـــبی را,چون که "ماهــی"پیش دریا در حیاست
حجله ای را ســــر به تاوان میــدهد روزی اگـــر پیـــر مُــغان
در کشد حسرت به جانش ,آتـــشی را کانچــنان بر او دواست
حکم باطل می زند هر کس که آهی می کشد ,صاحب دلست
چون که صد آیدعزیزم؛شک نکن از هر رقـــم در پیش ماست
صبر ایوبـــی ندارم , گـــرچه درهــــر گوشـــه ای یادت کـُـنم
نازنـــینم ,لب بجُـنبان ! تا که این دلداده ات حاجت رواست!


احمدمحسنی اصل

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.