دل من میسوزد

دل من میسوزد
از غم و درد و جفا ...
چون اناری که ترک خورده دلش
چون درختی تنها
در شبی پاییزی
که به هجر برگهای تن خود راضی نیست
و زمستانی سرد
که به لرز تن او راضی نیست
برف میبارد بر تن او ،
تا بمیرد تنها ...
درگذشتند روزها
سفر پیر درخت تنها
از زمستان به بهار کافی نیست
شور میخواهد و بس
وشبانی که در آن نزدیکیست
شاخه اش را بشکست
شاخه اش گشت نی و نی شد او
و شبانک به تنش تکیه بزد
و نواخت
شور نواخت
دل من نغمه ی دشتی خواهد
بروم در دل دشت پیش آن پیر درخت تنها
تا به سازم شاید زخمه ایی هدیه دهم
شاید این درد و جفا در دل دشت اشک شود
و بریزد از چشم
شاید این قلب شکسته پاک شد...
شور دل آغاز شد
و زمستان دلم پایان یافت...


پریسا بقایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.