از این دنیای بی قانون بد رفتار می ترسم

از این دنیای بی قانون بد رفتار می ترسم
برای ثبت هشیاری کمی اظهار ، می ترسم

شبانگاهان که افسون می شوم از قدرت یادت
برای اشتباه ِ چندم وُ تکرار می ترسم

مصیبت دیده ی عشقم پر از درد و غم و هجران
نهیبم می زند عقل و از این اخطار می ترسم

شبی صد بار از کوچه گذر افتاده با گریه
بلی عاشق شدم ، انگار از این اقرار می ترسم

توافق کرده ام با خود تو را از دل کنم بیرون
از این اجبار ِ سنگین ِ پُر از آزار می ترسم


غریبه گشته با خویشم ، شدم مجنون سردرگم
از این نا داوری با خود ، از این آزار می ترسم

گذشته سالها از ترک آغوشت به نامردی
هنوز اما گرفتارم ، شدم بیمار ، می ترسم

فریما محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.