پائیز از ره می‌رسد بارانم آرزوست

پائیز از ره می‌رسد بارانم آرزوست
یک آتش ِ سرکش ِ فروزانم آرزوست

بی عشق مانده این دلم ، سر در گم و غریب
سجاده ای سبز در شبستانم آرزوست

دانا توانا می شود با خواندن علوم
یک دفتر و مداد و دبستانم آرزوست


این بار زخم ریشه ام کامل تر و عمیق
یک آینه با موی پریشانم آرزوست

باید که وا شود دلم از انحصار غم
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

فریما محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.