ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
تا که آفتاب سر نزد از کوه
تو بگو که دوستت دارم
تا که بلبل نخوانده آوازی
تو ببین که مست و بیدارم
تا به صبح وام دار شبم
تا در آغوشت، سَحَر بشود
لب به هر بوسه است و هوس
تا که بَختَم به یک سفر بشود
من به فردا عازممم به جنگ
بغلم کن، نباش همچون سنگ
بغلم کن، که بوی تو گیرم
در گریزگاه من و تو، با جنگ
تو به هر خاطره تداعی کن
تا نباشی بی حضور از من
جای خالی، نه فراموشی
تا نباشد یک قصور از من
من به شبها، بی تو در سنگر
بی اسارت، اسیر در خویشم
بی حضورت، به بوی تو سر مست
در خیالی، تو دینم و کیشم
به کنارم نشین تنگاتنگ
تا شماریم ستارگان با هم
قصه از شب وصال بگوی
تا اَبَد یکی شویم، بی غم
با اسارت، زنده در گورَم
ناگزیری در قفس محصور
پای خود را نسیه من دادم
سر بلند از تبار پر ز غرور
بعد ده سال درد، به نام آزادی
من به زندان جسم و روح اسیر
حیف شد عمر که پر نیاز گذشت
حال از ره رسیده، با دل پیر
حسین یونسی