به یک اندازه دلتنگیم در پاییز و تابستان

به یک اندازه دلتنگیم در پاییز و تابستان
علاجی نیست میدانم براین بیمار بی درمان

نمای  شهر لبریز است از زندان و سنگستان
بهاران می شود بعداز هوای سرد و یخبندان


نترسانی مرا از غم که در آن ریشه ها دارم
بیاویزان مرا از نرده های  سرد  این زندان

شغال زرد را  دیدی؟ نشسته در کمین امشب
نمی خوابد کسی در وسعت تاریک این  بستان

کسی رویا نمی بافد فقط کابوس و کابوس است
شکسته جام رویامان به سنگ سخت سنگستان

نجابت می کند قلبم ولی از غصه لبریز است
به یک اندازه دلتنگم در پاییز و تابستان


مهساپارسا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.