بنگر ترازو مهری رُخ داد

بنگر
ترازو مهری رُخ داد
لب سرخ چهره دلشاد
باده‌ی بوسه سرخ نهاد
کام ناکام بی فریاد
مستی نگاهی که دیگر نیست.
انگار
ترازو دوری رخداد
بستر هرگز سترون داد؛
شادی بیداریمان بر باد
لام تا لام بی بنیاد
هستی گناهی که دیگر نیست.


بابک رضایی آسیابر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.