رفته ام تا که به آسوده ترین کارشوی

رفته ام تا که به آسوده ترین کارشوی
بشکن این قلب مرا طالب دیدار شوی
می روم خواب تو را از سر اخگر گیرم
من به رامت شده ام سایه افکار شوی
خاطرات تو بدان آینه بر جانم گشت
گر بر قصی صنما چهره هوشیار شوی

وادی شعر و غزل وادی الافان نیست
ورنه هر شعر غزل طالب گفتار شوی
من جفا دیدم از آن غیر کسان میدانی
در ره عشق شدی صاحب کردار شوی
پیکر از کوه بتراشم که تو را پس گیرم
دشمنت را بشناسم تابه کی خار شوی
آمدی تا که هوا دار تو باشم سر عشق
از بر عشق تو هم صاحب پندار شوی
جعفری یاد تو در سفره احسان بشود
از سپیده چه خبر هر دفعه بیمار شوی

علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.