پدر بزرگم وقتی خسته،رنجور و غمگین بود.

پدر بزرگم
وقتی
خسته،رنجور و غمگین بود.

نگاهش برق میزد
لبخند میزد
و
میگفت:

تو این دنیای پر طلاتم
یه جایی هست
که هر خطی
صاف میشه
اگه خودت هم بخواهی
یا عالمی اراده کنند
دیگه نمیونی
خط کج و موج بکشی

ازش پرسیدم
پدر بزرگ انجا کجاست؟

گفت:
نگرد؛
خودش پیداش میشه
و
وقتی داشت چشماش رو میبست
من ان جا رو پیدا کردم


سیاوش دریابار
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.