به نام خالق انسان که انسان کرده رسوایش

به نام خالق انسان که انسان کرده رسوایش
و این است آخرین شعرم که پنهان مانده معنایش
شبی در خلوتی با خود،به یاد چشم زیبایش
نوشتم حکم اعدامم، به دست پیچ موهایش
و پایان میدهم خود را،نشیند دل سر جایش
همانطوری که میبیند ، بنایی مرگ‌ بنّایش
و در آغوش تنهایی گرفتم دست مرگم را
شبیه حال قلبی که شکسته بعد اهدایش
ندارم میل چندانی به حرفی با کسی گفتن
دگر بحثی نمیماند نبودم سهم دنیایش
سکوتی پر ز فریادم که در بغضی به جا ماندم
شبیه دانش آموزی،که خالی مانده انشایش
به پایان آمد این قصه به مهر مرگ و امضایش
و من‌خوابیده در خوابم به یاد چشم زیبایش

فرهاد دنیوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.