شبی تاریک و تارم ، ماهِ تابانی نمی‌بینم

شبی تاریک و تارم ، ماهِ تابانی نمی‌بینم
برای دردهایم ، دستِ درمانی نمی‌بینم

هوایی شرجی‌ و گرمم پریشانم‌ عطش دارم
ولی در آسمان عشق ، بارانی نمی‌بینم

سوار بال های باد می‌چرخم به هر سویی
نمی‌دانم چرا موی پریشانی نمی‌بینم

مثالِ خط پرگارم به دور خویش می‌چرخم
در این دور تسلسل خط پایانی نمی‌بینم

مثال رودِ سرگردان و دور افتاده از دریا
سرودِ آبشار و موج و جریانی نمی‌بینم

نگاهم خیره بر در خشک شد تا اینکه برگردی
ولی جز بغضِ صاحبخانه مهمانی نمی‌بینم


بهزاد غدیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.