تو نمی‌دانی و ، من حال غریبی دارم

تو نمی‌دانی و ، من حال غریبی دارم
دوری از چشم ،گُل ناز و کنُون بیمارم
قطره بودم ، شرر هجر تو اَم کرد بخار
شده‌ام ابر غم و ، بر دل خود می‌بارم
من اگر خوبم و گر بد ، دل من با تو بماند
غافل استی ، که چه اندازه زتو سرشارم
شرح دلدادگیم ، قصه‌ی معمول نبود
پی نبردی ، تو به احساس من و افکارم
شادی من ، همه این بود که مجنون توام
چشم بستی ، به کنش های من و رفتارم
دیدی از من چه خطایی ، که نظر گرداندی
باورم نیست ، من از دل ببری دلدارم
شرح احوال دل خویش ، چو سینا میگفت
رفتی از جمع ، مبادا شنوی گفتارم

رحیم سینایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.