محبت مرحمی دارد خدا داند نمی دانی

محبت مرحمی دارد خدا داند نمی دانی
غمم هم عالمی دارد خدا داند نمی دانی

تمام شب که بیدارم ز سوز عشق می سوزم
نمی سوزم تبی دارد خدا داند نمی دانی

سرم درد است و درمانش نمی گردد خدا داند
که سردردم غمی دارد خدا داند نمی دانی

به روی یار خوش کردم لبش از می گریزان شد
به می چون دل خوشی دارد خدا داند نمی دانی

به کوی ما نمیای چو باران بیابانی
تر خشک اتشی دارد خدا داند نمی دانی


شبم شب نیست ظلمت و تاراست
در این ظلمت کسی دارد خدا داند نمی دانی

نه امروزم که دیروزم همه روزم چو امروزم
که امروزم دلی دارد خدا داند نمی دانی

نمی دانی که دریا خود نمی داند
که جمله عالمی دارد خدا داند نمی دانی

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.