شبی از کوچه یار گذشتم
کوچه پر از سکوت بود
پر از رنگ تیره شب
پنجره اتاقش اما ...
باز بود و فریاد میزد
پرده دلش را گشوده بود
او مرا میخواند
مرا دیده بود در پس تاریکی شب
او ندای درون مرا شنیده بود
که ز دوری چهره گلگونش
سرگشته و حیرانم
او مرا خواند مرا برد به بالینش
پنجره بار دگر
دین خود را ادا کرد...
سحر کرمی
(به یاد سایه)
خدا را من خریدم
درون پاکتی
نهاده بس دویدم
به خلوت چون رسیدم
چه دیدم !؟
برون و هم درونش
ریالی که ندادم
رایگان
واقعا بود !
روحشان شاد
رضا شاه شرقی
غنچه ام تب کرد باز
همسایه گویی خواب است
شبنم امشب غایب
آسمان پیدا نیست
دست گل خالی بود
تیغی از خود برکند
ساقه ی خود بدرید
آب زِ جان جاری شد
مُشت آبی برداشت
سوی غنچه پاشید
چشمِ غنچه باز شد
عشق چون رود
در رگِ غنچه جاری شد
غنچه راحت خوابید
آزاده قاسمی
رهگذر میشوند
در سکوت جاده
کهنه دلان ِ عاشق
مثل ِ چشم های گشوده
به جمله های مبهم و زخم خورده
بهانه میشوند
برای خوشه های اندوه ِ باغ
کافه های منطق...
جامانده
خمار ِ احساس بر زبان ، تلخیده
حوالی پلک های خواب رفته هر بار
بغض های نهفته به تکرار
ترگ برداشته
چون انار ِ سرخ ِ یلداست ....
زیر پنجره های پاک و خسته
باران سراییده
بیدار میشوند
رازهای حنجره
در کافه های دنج و حسرت
یک روز
یک بار....!!
محبوبه برونی
در رهت دل شده بیدار و به خود می بالد
هر چه غیرت به خدا از دل خود می دارد
این جگر خون شده بنگر تو به حال زارم
بهر تو اشک ز چشمان ترم می بارم
از تو جانم صنما تا به ابد می خوانم
شعر جانسوز تو را تا دم آخر آرم
سکراتست که بر دشمن خود می دارم
چه براتست که بر اهل ولا می بارم
صحنه در صحنه ی جان آمدنت خوش باشد
پهن در پهنِ جهان این ثمرت خوش باشد
حال من منتظر لطف و عطایت بانو
این دلم گشته به راه و جان فدایت بانو
سیّد عرشی تمامش وَ دهانش از توست
شد سراسر همه اشعار و کلامش از توست
سید جعفر مطلبی
ناکجا خوابم کزین عالم سفر گشتم
وابسته خاک و گم گشته درین دشتم
خوشا همسفر راهم وز یار طلب کردم
در حلقه آن خوابم و بیدار بگذشتم
رضا فریدونی
عطر شببوهای خانه
ماه تنها
ستارهای که میدرخشد
زندگی
جریان دارد
وقتی امید دیدار خورشید
نزدیک است
علیرضا ایمانی فر
باز میرقصد خیالت در جنون شعر من
دختر آتش ببین ، آتش زدی بر جان من
تو برقص کولی مست کافه های شهر شب
من جنونم تو هوس ، زخمه زدی بر جان من
واژه هایم سوختند در آتش چشمان تو
پای بگذار بر تن شعری که خاکستر شده
دامنت زیبای بی نام رقص باران بهار
رقص در باران چشمانت بهار من شده
لب اناری باغ رزهای تنت آتش گرفت
شعله ای رقصید و واژه از لبانت جان گرفت
موی تو رقصید ، جهان محو تماشای تو شد
یک تپش رقصید قلبت ، عشق دنیا را گرفت
بوسه ی آتش هوای سرمه ی چشم تو داشت
آسمان از دامن شب سرمه بر چشمت کشید
من به شیطان نگاهت روح خود را باختم
چشم تو آتش به ایمان جهان من کشید
نیما ولی زاده