زمین می لرزد
وقتی آغوش گرمتگشوده
می شود
می خواهم در زلزله نگاهت پناه بگیرم
آغوشت را به زمین نسپار
دیریست منتظرم
فریبا صادقی
این سهگانه از چهارگانه،
عنصران عالمند؛
آب، خاک و آتشند.
اصل انسان از گل است
آتش بر گل خورده شد
مهدویت از ورایش زاده شد
ای حقیر
خود، بین، از چیستی؟
از کجایی
در کجاها نیستی؟
عمر تو، در گرانیست.
قدر دان، قره مشو
در مسیر
در پیچ و تاب
جاده های بی انتها
محو نشو.
ره یاب
تند مرو
اندکی آهسته ران
بنگر و اندیشه کن
راه را هموار کن
انسان بمان!
روح الله معتمدی
به خاک نمیسپارمت
مادامی که در باد
هوهو میکنی
و از گوشۀ چشم آسمان
برای گنجشکهای سرمازده
اشک میریزی
بیا سقوط کنیم
و از سرزمینهای ساکت
سردرآوریم
جایی که هنوز هم شناور باشد
بال بلند قوهای سپید
در آبها و هوایش
دست من
آخرین لمس دستانت را
در هیاهوی گلهای شببو
از یاد نبرده است
آنجا که شعلهها
از هیچ شمعی کم نمیشدند
و گلهای بافته
تاج سرت بودند
سبک نمیشود با خواب
گلولهای که در گلو دارم
و مژگان خیسم
بار سنگینیست
برای زمان
بگذارصادقانه بگویم
که پرتو یک شعاع کمترازآفتاب
گاهی هزار سایه است
که اینجا و آنجا
موج میزند
از رشتههای در حال کشیدن
با حنجرۀ قوهای جهان
تا آوازی که در گلوی من خشک میشود
فریاد تو در باد است
پس
به خاک نمیسپارمت
فریبا نوری
تو آن رازی که پنهانی درون آتش قلبم
طنین توست غزل بانو تپش های دل تنگم
به آغوشم بیا زیبا کمی نزدیکتر بشنو
تو اینجایی و میرقصی به روی آتش قلبم
تو اینجایی و میخوانی منم آواز لبهایت
بهارست سبز دامانت منم حرم نفس هایت
تو جاری شو ارس بانو جهانم شکل میگیرد
برقص کارون تن زیبا منم رقص هوسهایت
به یزد خشتیه چشمت به خوزستان لبهایت
مرا حیران کن ای آهو اورامان دخت زیبایم
خیالت ترکمن اسبیست که میتازد به شعر من
ز عشقم شعله ای رقصان زده آتش به لبهایت
به ویرانیه چشمانت بیا بانو نگاهی کن
چه کردی با دلم زیبا ستمکار است چشمانت
شدم آهی که میسوزد جهانی را به یاد تو
بیا از چشم من بنگر به زیباییه چشمانت
نیما ولی زاده
گویند کسانی اوثاریه ی انگورخوش است
من میگویم درفصل بهارو روی چمن دامن حور خوش است
ازدست نبایدخلوت صحرو غمزه های یار
یک بوسه هم گرطلب کنی بازورخوش است
محمودفتحی چقاده
بغل را دست کم نگیرید!
بغل، آن هم از نوع سفت و محکمش
روح و روان را تازه میکند.
این روزها، فقط به روبوسی اکتفا نکنید، همدیگر را به آغوش بکشید ...
دوست داشتن را بهم سرایت دهید!
سیما_امیرخانی
گر چه مرغ دل من سوی تو زد بال و پری
خبرم هست که از حال دلم بی خبری
خبرت هست که در کوی تو ماوا کردم ؟
از چه بر کلبه ویرانه نداری گذری
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
نکنی سوی من ای فتنه ی دوران نظری
ترسم آن روز بگیری خبر از عاشق خویش
که به جز یاد من خسته نیابی اثری
حاجتی نیست مکش تیغ به روی دل من
که بجز مهر تو در دست ندارم سپری
چه شود پرده براندازی از آن صورت ماه
که نه زیباست نهان در پس ابری قمری
عندلیب از گل روی تو به فریاد آمد
کار ما نیز ز هجران تو شد نوحه گری
نوری از روزن امید نمی تابد و من
خبرم هست که از سوز دلم بی خبری
آرمین نوری
تمام شاخه ها پر گل تمام سَروها سنبل
تمام آیه ها معنا بیا ای بهر یاسین گل
همه جا بوی عطر یاس عدالت می شود احساس
همه عالم پر است از نور بیا نقش نگین یاس
کمال دین شود پیدا به هر منبر شود لیلا
کمال الملک را معنا بیا ای یوسف زهرا
به هر جا آیه ی کوثر شود دشمن چنان ابتر
به اشک چشمهای تر بیا ای جان پیغمبر
ز هر کوی و ز هر بَرزَن صدای یاعلی بر زن
به هر جا یا علی گفتی بیا امید مرد و زن
زمان عیش می آید به هرجا عشق می بارد
زمان صاحبش هر کس گل نرجس چه می کارد
سید جعفر مطلبی