ب عین و شین و قافت توقسم که

ب عین و شین و قافت توقسم که
این دنیا نمی ارزید
ب یک دم عین و شین وقاف تو

محمودفتحی چقاده

نکته ای بنوشته بر پیشانی ام

نکته ای بنوشته بر پیشانی ام
تابع عصیان و نافرمانی ام
این خسارت‌های تاخیر طرب
رخنه دارد در صراحت خوانی ام
گرچه تعطیل است اینجا آرزو
آرزومند شبی طوفانی ام
شور عشقی خواهم و افسانه ای
تا که‌ مرعوب تب بحرانی ام
بسته ای راه مرا از هر جهت
ظاهرا در درگه دژبانی ام
التهابی دیگر آمد بر دلم
بر دل وامانده ی قلیانی ام
عیب خود را بنگر و تاخیر خود
تا نگویی حرف بی ایمانی ام
جوش‌ و نصب این بنا سنگین بود
صخره ی جان بر تن و ویرانی ام
ماه بهمن با خجالت بگذرد
بر جوانان شب آبانی ام
مانده در بطن گلویم صحبت‌ و
گفتگوی آخر و پایانی ام
اشک‌هایم زیر دندان دل است
در شب و دریوزگی زندانی ام
با سعید از عاشقی چیزی بگوی
تا ببینی باده ی چرخانی ام


سعید آریا

تپش قلب ،

تپش قلب ،
غیر ارادی ست و
نشاید
نکوهش
چرا تپیدن.


رضا وحیدی اصل

و من از فراسوی کلبه ی تنهایی ام

و من از فراسوی کلبه ی تنهایی ام
چشم های سیاه منتظر تو را می جویم
می خوانمت تا بیایی
و در ساحل محبت آرام روز های گرم...
دوباره با هم قدم زنیم.


اسماعیل قربانی

خشک شد

خشک شد
چشمه ی چشمانم...
برای کدام دریا مرثیه بخوانم...

داریوش ریاحی

چشم بر آسمان و

چشم بر آسمان و
دل به دریا زده ام
آنچنانی که نه دل خواهم بست و
نه دل می سپرم
خسته از اهل زمانم
همه بی رنگ برایم ؛
زیبا
اما تو خالی ...
نمی شود برایشان مرد


فاطمه ترابی آزاد

توباشی دل غم دیگر ندارد

توباشی  دل غم دیگر ندارد
سکانس ِ تلخ  بازیگر  ندارد
دل  پروانه خوش گردد به شمعش
دلم تنهاست و یاریگر ندارد
کنار ساحل دریای قلبم
توباشی  موج عصیانگر ندارد
فروکش میکند آتش  ز خشمم
ندارد شعله ای اخگر ندارد
بیا ای مونس  روح و روانم
تو باشی دل غم دیگر ندارد

افسانه ضیایی جویباری

آمدم تا که به پایان برسانم سفرت

آمدم تا که به پایان برسانم سفرت
بس که از مرگ شنیدم همه جا من خبرت

با شرابی ابدی این همه گشتی تو در این
کوچه پس کوچه ی نورانی شق القمرت

بر شهابی که سواری بدهد گه گاهی
کشتیِ نوح بیاید همه جا در نظرت...

خاطره بازی ذهنت چه تماشایی شد
نسخه ی اچ دی ِموسا شده اکران به سرت؟

تا که روح القدسی هست برایت ساقی
از زحل آمـْــفتامین بشود مفتخرت

گوی مفلوکِ زمین را نظری باز ببین
رقصِ خون است سراسر بشرِ مُحتَضَرت

دستِ عیسا بگذاری تو اگر روی دو چشم
از همان حلقه ببینی همه دردِ بشرت

ناگهان گفت صدایی که مسیحا گوید :
دست انداخته ای ؟ گمشو برو بر پدرت

فرشید افکاری