برخورد نگاه من با نگاه تو

برخورد نگاه من با نگاه تو
حادثه ای بود به مانند انفجار بینگ بنگ
یا چیزی شبیه پیدایش حیات
هرچه که بود لحظه شروع زندگی بود
برای منی که تا قبل از این حادثه
نه مکان و نه زمان هیچ یک معنا نداشت

محمود مظفری

به هر نبض نفس های جهانم به خدا

به هر نبض نفس های جهانم به خدا
نوکری برای تو ، واجب الوجود من است
شوق دیدار تو از حکم نفس برای من بیشتر است
فرق ما چیست ؟ همه در به در زیارتیم
همه مان خدا بخواهد اربعین مسافریم
پیر مرد و فقیر و صغیر و غنی
یک به یک حسرت دیدار تو را
درک بکردند و زمان دیدار
سجده ی شکر بکردند و
زمین حرمت را با اشکای پر از حسرت و یک ذوق تمام
اب و جارو بکردند.
و باور نکردند که تمام عمر را
برای
چنین لحظه ای صرف بکردند.

مگر عشق حسین چیست که ما را
به کنار هم
جمعی بکردس؟
سیّد
خلاص


سیّد ستاره حیدری

چه زیبا می‌پرند ماهی‌ها

چه زیبا می‌پرند ماهی‌ها
از ترس مرغ‌هایی
که در آب
شنا می‌کنند

علیرضا ایمانی فر

سهمم شده اوج جنون در بارگاه اصل نون

سهمم شده اوج جنون در بارگاه اصل نون
حالا بسان معجزه گشتم به دریای سلون

روحم شده ریحان و هم در بارگاه نور و هم
خورشید خاور گشته‌ام گشته‌به من نون و قلم

شد یسطرونم باز هم لعیا شده در ناز هم
حالا به سان معجزه جانم شده طناز هم

ایمان و ایقانم شده ایجاد و پروازم شده
در بارگاه آمنه هستم امان دورم شده

گشته یقین روی یقین از بَر وَ روی آن ثمین
حالا به سان معجزه گشته دگر علمم سمین

حالا منم با عاصمه گویا شدم من هم سمه
هر چه که نورا می‌خورم بازم هنوز بهرم کمه

دردم شده درمان ز او شعرم شده دیوان ز او
عرشی‌ام و هم بارقه جانم شده ایمان ز او

سید جعفر مطلبی

خواستم تو را بنویسم و بگویم:

خواستم تو را بنویسم و بگویم:
که نبودنت چه با منو موهایی فر فریم کرده است؛
دیدم سهم دیگری شدی...
و من از تو سقوط کردم...


سارا کریمی

چه دلبرانه شعری

چه دلبرانه شعری
صد غزل را حریفند
بی حرف ،شاتوت ها

زیتا رضایی

زایشی باید که چون پیشامدی پیدا شوی

زایشی باید که چون پیشامدی پیدا شوی
خود مکان بودی ولی در لا مکانی جا شوی
ای زمان آهسته رو گرد و غبارم می بری
بنده جبرم چنین بی اختیارم می بری
من در این تصنیف شب دست تورا گم کرده ام
محو گیسویت شدن رسوای مردم کرده ام
پرده ها باید درید وپای غم باید شکست
عاشقان عارف شوند و زاهدان دنیا پرست
راه من چون عطر نان بوی صداقت می دهد
مرشد از ایمان خود در حلقه راهت می دهد

روزگار از گریه های زندگان غافل شود
حلقه وحدت به دست مردگان کامل شود
پس دلم بیهوده در منزل به منزل جا مکن
جز خودت دیگر کسی را سوته دل پیدا مکن

هومن ایران زاده