خسته بر مسند دنیا؛

خسته بر مسند دنیا؛
بیهوده در حسرت چه دویدی؟

ارزشت به ز آن نیست که هستی؟؟
شاید تو نه همانی که آنی!!

برگرد و بگرد که گرد بر گُرده هایت نشسته.
بتکان هر آنچه باید بتکانی
و شروع کن آنچه تا بحال آغاز نکرده ای!


آرش معتمدی

قلبم زغـــــــم شکست دل آشوب میشود

قلبم زغـــــــم شکست دل آشوب میشود
ازگونه های زرد کـــــه مضروب میشود

چون نفس سرکشی کند ودیده بوالهوس
عقل ستم کشیده است که سرکوب میشود

دلهای پر زکینه نشینند بـــــــــــر سریر
از ظلم وجور؟ عشق چو مغلوب میشود

چون شاخه های جور بجوشد زباغ جهل
رأس حسین شکسته از این چوب میشود

وقتی عـــــــــوام سر بخط ظلم می نهند
لات و اراذل است کــــه محبوب میشود

چون آدمی دچـــــار هوا و هوس شود
زشتی فتنه در نظرش خـــــوب میشود

خون حسین بخاک بــریزد از این سبب
بر جای حق یزید چو منصوب میشود

هر کس بلند پـــــــرچم آزادگی نمود
برروی دار حــــــادثه مصلوب میشود

فرعون وشاه بابل چـــوهستند در رفاه
بس رنجدیده حضرت ایــــــوب میشود


چونکه حرامخوار زنا زاده دور یافت
در کربلا نگر که چـــه آشوب میشود

جسم شریف ســـرور آزادگان حسین
در زیر سم اسب لـــــگد کوب میشود

چون ریشه های جور و شقاوت دهد ثمر
اصل سعادت است که معیوب میشود

عباس کارگر

حرف بزن که صدایت صدای زندگی است

حرف بزن که صدایت صدای زندگی است
نگاه کن که نگاهت نگاه زندگی است
بخند که خنده ات مانند زندگی است
غمگین مشو که غمت باعث افسردگی است


علی اصغر بابایی

ایـن دل شــده از غــم تــو لـبـریـز بـیـا

ایـن دل شــده از غــم تــو لـبـریـز بـیـا
بـا شـعـر و تـرانــه ی غـم انـگـیـز بـیــا

بـر خـاک مـزار منِ دلخسـتـه ز عـشـق
بـا خـِش خِـش بـرگــ هـای پایـیـز بـیـا


کامـــران لـیـمـــوچــی

به لبخندی مرا مهمان کن امشب

به لبخندی مرا مهمان کن امشب
نفس در سینه و لرزان کن امشب
بیا و آسمان را پر ستاره
چنان ماه شب تابان کن امشب
که لبخندت هزاران شوق دارد
هزاران بوسه ای بر جان کن امشب


پیروز پورهادی

ما که آموخته ایم پر به تو پرواز کنیم

ما که آموخته ایم پر به تو  پرواز کنیم
هم  ردیف تو شویم قافیه  پرداز کنیم
سر به کوی حرم عشق  شتابان  بشویم
گه به افلاک رویم و دل خود باز  کنیم
روی حسرت بزداییم که ماهم صله ایم
از محبت چه شود رقص دل آغاز کنیم
پادشاهی که تو باشی به سرت تاج گهر
هم چو بلقیس تو بیا کنگره پرداز کنیم
شهر عشقی که سلیمان زده  بر پایه دل
از  طلا  سکه زنیم و به دل اعجاز کنیم
وقت آن  شد که کنم دولت دل را خبری
ملت  عشق  تو بگو  تن تنه  طناز کنیم
منکه با حوری جنت چه صنم دارم لیک
ای سپیده تو بخوان دل دله همراز کنیم
جعفری نغمه داود خوش است  آوازش
لحن قرآن توبدان قصه به هم ساز کنیم

علی جعفری

هوای حوصله ابری و تار و غمگین است

هوای حوصله ابری و تار و غمگین است
اگر چه یاد تو طعمش همیشه شیرین است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
بجای گریه به چشمم دو رود خونین است

غزل همیشه به یاد تو می سرایم من
هنوز شعر من از نامت عطرآگین است

کلافه ام من از این روزگار بی تو ، بگو
بغیر شانه ی مهرت چه چیز تسکین است؟

چه بی شمار تو در خواب من نمایانی
که ذکر نام تو هر شب شبیه تلقین است

بپرس حال مرا گه گداری از شعرم
که حال من ز فراق تو بیت پایین است

شب است و بغض گلوگیر و دفتر شعری
فضای خانه پر از ابر و دود تدخین است

در انتظار طلوعی ز مشرق عشقم
و چشم من به دعاهای مرغ آمین است


شهرام آذین

ای دل پردردت آزرده ز داغ یادها

ای دل پردردت آزرده ز داغ یادها
سیل اشکت حاکی از خاموشی فریادها
لاله ها بیمار از رنجوریت در کربلا
باقی از ابقای تو مُدهامت شمشادها
از لهیب آتش تب در تن بی تاب تو
میخروشیدند در عالم تمام بادها
جمله عالم منهدم بود ار نمیتابید از
وجه پاک تو شعاع قدسی امدادها
از طنین خطبه ات گردید تا روز ابد
منبر شام بلا افشاگر بیدادها
نور بر نور دعایت چون به تصحیف آمده
آتش از سجاده دربگرفته در الحادها
کاش میدیدند خورشید معارف در توو
گم نمیشد آدمی در ناکجاآبادها
ای پناه اهل ایمان دست گیر از من دراین
روزگار بی امان فتنه و افسادها
سست ایمانم فرو مگذار و یاری کن مرا
در جهان کفر و شرک وسلطه اَندادها
این امیدم هست کز فیض توسل جان من
هم درآید در شمار و در صف منقادها
مهدی ار جویای ایمان به حقی از خدا
میطلب آن را به نزد سید سجادها
خاک زین العابدین را توتیای چشم کن
تادهد مولای من پاسخ به استمدادها


مهدی رستگاری