ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تاریکخانه ایست مبهم
در پسکوچه های ذهن درگیرم
از بی کسی غرقم در خود
در حسرت رویای تو گیرم
نوری در این تاریکی برای بیداری
با بغض سرخورده در نگاه مبهوتش
از من برای باور اهداف والایش
با جان و دل تمنا میکند گاهی
در تشویش گرفتارم هرچند
امیدی در وجودم رخنه کرده
سرمای مه آلود افکارم
سدی شده در باور ایهام کج دارم
من همچنان درگیرِ تاریکی
فارغ از احساس گنگ و تلخ
در حسرت بیداریِ روشن
سردرگم بلوای آن نورم ..
آرش معتمدی
در شلوغی ام
سکوتی نیست
پریشان نیستم
حتی مُشوَّش، امّا
دچار تردیدم، نمیدانم چرا
بی اساس است این تردید
ثبات را حس میکنم، امّا
هنوز شک دارم
به این تشکیک بی تشدید.
آرش معتمدی
خسته بر مسند دنیا؛
بیهوده در حسرت چه دویدی؟
ارزشت به ز آن نیست که هستی؟؟
شاید تو نه همانی که آنی!!
برگرد و بگرد که گرد بر گُرده هایت نشسته.
بتکان هر آنچه باید بتکانی
و شروع کن آنچه تا بحال آغاز نکرده ای!
آرش معتمدی