چشمانش تیله یی در آفتاب

چشمانش تیله یی در آفتاب
ونگاهش حیله شد درقاب
در قاب دلتنگی و میخ شد به دیوار دلم
قلبم رها نمی شود

رگ هایم دلشان فراموشی می خواهد
افکارم چهار دست پا می لغزد
قلبم رها نمی شود
رها نمی شود از این عشق پوشالی
آلزایمر  هم بد نیست
وقتی  عشق حبابیست


وحید پاکرو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.