کجا میتوان یافت, آرامشی

کجا میتوان یافت, آرامشی
در اَمواجِ بی ساحِل و مرگبار؟
رها شد چو پروازِ نرمِ نَسیم
به تنپوشِ سبزینه رنگِ بَهار
قیودِ زمین و زمان را گسست
چو بادی گریزان زِ قیدِ حِصار
برید از خدا هایِ خُرد و کَلان
صنم هایِ بی عشق و بی اِقتدار
زبانی رَها داشت چشمی فراخ
و پایی گریزان زِ مرگ و مزار
تقدّس, نه جا داشت در کلّه ها
و ایمان رها بود, از بند و بار
زِ تفسیرِ تندِ نظرها, گریخت
نشد از هر آنچه شود شرمسار
کجا می توان ناکجا را شناخت
در این تنگِ تارِ سراسر غُبار؟
و رفت و برید و به آنجا رسید
که می بخشدت حِسِّ گرمِ قَرار
به پایان نمی آید این راهِ سخت
بس است اِنتظار از پسِ اِنتظار
چه می شد اگر بود راهِ گریز
از این راهِ آلوده ی گرگ وار؟
که در آن به دنبالِ نانِ شبی
گرسنه پیاده ست و لُقمه سوار
هر آنچه می آید تماماً غم است
و شادی به نسبت یکی در هزار
چه سخت است بیهوده ی بندگی
دلت مثلِ زندان سَرت در مَهار
کنارت جهنّم سرایی ست, سرد
مزارت بهشت است با شرطِ دار
غزل چوغزالی به بندِ غم است
و غم چون غذایِ شبانگه با بار
کجا می توان یافت, آرامشی
از این سیلِ بی وقفه ی بی گدار؟

امیر ابراهیم مقصودی فرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.