ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آتشی در سینه دارد این تنِ رنجور من
تا مرا بر عرش ننشاند, نخواهد ترکِ تن
هُرم این آتش حکایت می کند از داغ جان
هرطرف گیرد زبانه, از غمی دارد نشان
رنگِ زرد شعله هایش زردی روی منست
هرچه خاکستر نماید منشأ خوی منست
آفرین برآتشی که بانگ دل را سرزند
رازهای خفته در انبان دل را پر زند
گوش کس خواهان آه و ناله های من نبود
آتش آمد دردها را برد و خاکستر نمود
اینک افتادم درون خاکسار عمرخویش
می فشانم برسرم فارغ ز هر آلام و نیش
آرزو دارم نبینم سردی این روزها
تا که پایانی نباشد بر سماع و سوزها
بزم من در سوزش گسترده ی این آتش است
منع آتش چون نمایم, اقتضای ذاتش است
من شدم پروانه و او حال من را دیده است
ماجرای سوختن در گرد شمع بشنیده است
دیده است حال خوشم هنگام رقص ارغنون
شعله ها را می فزاید تا به سر حد جنون
می نگویم رمز و راز رقص و بزم سوختن
گر تو دردت درد من باشد بدانی این سخن
حشمت الله محمدی