قطره ای بودم اگر, دنیا به کامَم رام بود

قطره ای بودم اگر, دنیا به کامَم رام بود
روحِ من با رودِ در جریان بَسی آرام بود
راهِ من هجرت زِ دریا تا به اَبر و آسمان
جایِ من در میکده با جرعه هایِ جام بود
وقتی از چشمِ سیاهی, سیلِ جاری میشدم
قصه ی قلبی غَمین از عشقِ نا فرجام بود
زندگی می دادم و لطفی, به کامِ زنده ها
با چنین بخشیدنی, حظِّ جهان در کام بود
گر چه می بخشیدم از جان, جویبارِ زندگی
ذرّه ای بودم که نامم, بی نشان و نام بود
کاش قطره میشدم تا جسم بی جانی چنین
جسمِ بیجان نقشِ بیهوده به خشتِ خام بود
تشنه ی بودم چه نا سیرا, به عمرِ در گذر
در دلم هُرمِ هَوس, سر چشمه ی آلام بود
ذره ای زین هستیِ با معرفت بودم, دریغ
بی خبر کان ذرّه از جنسِ خط و پیغام بود
حال آگاهم ولی, فرصت همه رفته زِ دست
کاش این حسرت در آن فرصت مرا همگام بود


امیر ابراهیم مقصودی فرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.