ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
صبحدم هنگامِ رفتن سویِ کار ,
نزدِ من آمد نشست همسانِ یار
بس که دلکش بود و آرام وعزیز ,
دیدگانش نافذ و زیبا وتیز ,
می ربود دل را به یک لحظه نگاه,
بود اما در نگاهش اشک و آه!
دیدگانش گفتگو بسیار داشت ,
بس سخن از اذیت و آزار داشت
حرف دل ها گفت بی گفت و کلام,
خیره می شد بر نگاهِ من مُدام
شب نهاده سر به بالین بی طعام ,
صبح اِشکم بود خالی والسلام
گربه ها هرجایِ دنیا بی غمَند,
فارغ از اِطعام یا بیش و کَمَند
لیک اینجا در عذابند از شکم ,
میخورند از بهرِ آن پیوسته غم
چشمشان پیوسته بر دستانِ ماست,
میشود این قصه در هر جای راست
گر به بستان میروید و در گذار,
یا خیابان ,کوچه و کُنج و کنار
اندکی با خود طعامش را برید,
در بَرَش آنرا به مهر خود نهید
گربه ها هم جزئی از این خلقت اند,
زندگی باید کنند بی چوُن و چند
بوده اند همراهِ انسان از قدیم ,
مهربان و نرم و آرام و ندیم
غفلت از ایشان به ما آیا رواست ؟
اندکی بخشش زِ انسان ها کجاست!؟
ارج دارد گرچه هرخلقت زِ پیش ,
نزدِ خالق یا که در اَنفاسِ خویش
لیک سگ ها ,گربه ها خود ارجحند ,
نزد ما دارای قُربِ دیگرند
بوده اند پیوسته آنها در جوار ,
همدم و غمخوار در هر روزگار
ابوالقاسم الوندی