عشق یعنی سر نجنباندن به هرسو

عشق یعنی سر نجنباندن به هرسو
عشق یعـنی دیـدن بی منت او

عشق یعنی عشق پنهان و نهانی
گفتن ناگفته ها با تار یک مو

عشق یعنی بودن و حرفی نگفتن
بازی باد و نسیم و تاب گیسو

عشق یعنی در شبی هم بی ستاره
نور امیدی زند یک لحظه سو سو

عشق یعنی دیدن گـل های زیـبا
با دلی روشن ولی چشمان بی سو

عشق یعنی خم شدن در پای عشقی
پیش پایش را نمودن آب و جارو

عشق یعنی جان فشاندن پای دلبر
با نـگاهی کـوچک از فرمان ابرو

عشق یعنی گوشه ای تنها نشستن
گـاه در کنـجی , کنار آب یـک جو

عشق یعنی سر به زیر و خنده بر لب
عشق یعنی صـبر بر فریاد بدخو

عشق یعنی صحبت و گفـتار زیبا
چون بگوید ناسزا هر شخص بدگو

عشق یعنی بابت دل , استواری
در نرفتن وقت مشکل سوی پستو

عشق یعنی رفتن و گاهی نماندن
دوری از بازار و فریاد و هـیاهو

عشق یعنی دوستی با شیر تنها
دوری از هر آدم بی حال و ترسو

عشق یعنی خوردن یک لقمه نان
با خیـال دانه ای از مـغز گـردو

عشق یعنی خفتنِ بر فرش و قالی
لذتی بردن چو خـفتن بر پَـرِ قـو


عشق یعنی صحبت یک خار با گل
مهربان بودن چو گل زیبا و خوشبو

عشق یعنی از سَـرِ کـوهی پریدن
بی پر و بال و بدون سحر و جادو

عشق یعنی چون خری درگِل نماندن
در میـان مشکل خـود تا به زانـو

عشق یعنی فکر نیک و نیتی خوش
هم سخن با هر که با گـفتار نیکو

عشق یعنی دست رنجوری گرفتن
درد را درمان بدون هر چه دارو

عشق یعنی هرچه داری بر زمین نه
چون سبک گشتی بگو مهیار یا هو


مهیار مقسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.