چشم بگشا و ببین که در این باغ کسی نیست

چشم بگشا و ببین که در این باغ کسی نیست
هیچ مهمانی در این خانه پاک پدری نیست
صبح سر زده از روزنه بیماری شب
هیچ بانگ و نغمه‌ای در این حال و هوا نیست
دست تلخی زده نقشی به همه بوم و بر باغ
هیچ سرخی و سپیدی در نقش و نگار قلمش نیست
راه بگشا و بیا کز دست ظلام این زمانه
هیچ اندیشه نیکو به جز آن روی مهت در سر ما نیست


مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.