هر صبحدم در سکون و سکوت ,

هر صبحدم در سکون و سکوت ,
خُفته اند , آن گاه , که دلبرانِ این دیار,

با خلوتِ خویش و با خدایِ خود
تمنایِ تو می کنم ای آسایش و قرار

طوفان می خواهم اما نه دلشوره هایِ عبث,
تلاطُم اما نه میل و شهوت وهوس

یک کشتی اما نه سرگردانِ نفسِ پلید,
پرواز اما نه در فضایِ یک قفس

تنفُس ولی نه در هوایِ بیم و اضطراب ,
زندگی اما نه در سایه سارِ حقیرِ بید

یک آسمان هوایِ پاک می خواهمَت ,
که توانم در آن به طیبِ خاطر پرید

طوفانِ تمنا می خواهم و اشتیاقِ یار,
دلشوره ای از عشق به وسعت ِ روزگار

یک کشتی که ناخدایِ او خدا,
یک کهکشان با منظومه هائی استوار

ابوالقاسم الوندی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.