در خزانِ آرزوهایم , درختی هستم

در خزانِ آرزوهایم , درختی هستم
تنه ام انگار, درد می کند هر دَم
برگهایم در هجوم باد , بیچاره شده
شاخه تا ساقه ام , درد می کند, هر دَم
خزه ها روی تَنم , رنگ باخته
باران , بی امان می بارد
ریشه ام اما , گرمِ گرم است
قلب من! درد می کند, هر دَم
با شاخه هایم, نقاشی می کنم
آرامش, بنفشه های مخملی را

رویش , گلهای نرگس را
حس بویایی من , درد می کند, هردَم
باد و بوران , بوسه می زند بر گل
مرغِ عشق , همچنان می رقصد
عاشقی هم که قوز بالاقوز است
حس واحساس من , درد می کند, هر دَم

فرهادنظری پاشاکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.