ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
عشق را هر روز می بینم زبانش را نمی دانم
عاشقش هستم ولی طرزِ بیانش را نمی دانم
در درونِ باغی از گل مثل یک پروانه می چرخد
او نگاهم می کند...من ترجمانش را نمی دانم
تا که می خواهم بگویم از دلِ شیدا و مجنونم
می رود.. پَر می زند دیگر نشانش را نمی دانم
او نمی پرسد ولی من هم شبیه او نمی پرسم
من نمی پرسم از او سود و زیانش را نمی دانم
روی سر می چرخد و اما به دستانم نمی افتد
من دلیلِ اینهمه شک و گمانش را نمی دانم
بارها رفتم بگویم...بارها من دیده ام او را
شاید ایراد از من است و من جهانش را نمی دانم
او کجا کی می نشیند روی بام آرزوهایم...
من نمی دانم..نمی دانم زمانش را نمی داانم
سعید غمخوار