عاقبت با مهرِ خود, آهسته رامَت می کنم

عاقبت با مهرِ خود, آهسته رامَت می کنم
با کلامم, نوشِ مستی را به کامَت می کنم
نوش دارویِ وفا را, از تب و تابِ سخن
می کِشم واژه به واژه, در مَرامَت می کنم
وقتی از بانگِ سحر بر خیزی وُ بر پا شوی
با نسیمی می خزم, صدها سلامَت می کنم
شمعِ سوزان میشوم با رقصِ نوری از عطش
مثلِ یک پروانه ی زیبا, به دامَت می کنم
قطره ای از عشقِ مجنون میشوم در میکده
جانِ لیلی را در آن قطره, به جامَت می کنم
مثلِ باران می شوم می بارم از چشمانِ ابر
رقصِ شادِ قطره را در پشتِ بامَت می کنم
وقتی از دل دادگی غرق و هوا خواهم شدی
جانِ خود را هدیه ی سوزِ کلامَت می کنم
از برایِ اینکه همواره سخن گویی زِ عشق
با شرارِ عشقِ خود, پیوسته خامَت می کنم
واژه ها را از دهانِ تو, چو گل میبوسم و,
نامِ گل ها را یک وُ یک مثلِ نامَت می کنم
وصفِ رویت می کنم مانند شیرینی که بود
بهتر از فرهادِ او, در دل گرامَت می کنم
در رسایِ قدّ وُ بالایِ چو سروِ کوهی اَت
شعری از کانونِ دل, خرجِ تمامَت می کنم
خاکِ پاهایت چو سرمه میکشم بر تخمِ چشم
چشم را چو تُحفه ای هدیه به گامَت م
ی کنم
کامَکی از تو بگیرم عمرِ مقصودم بس است
جان و مال و زندگی, جمله به نامَت می کنم ( مقصود )

امیر ابراهیم مقصودی فرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.