ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
او که ما را هیچ بخواند
از هیچ
خبر نداشت
ما خودمان او را تاج کردیم
عبدالله_احتشامی
گفتم :
می خواهم هر روز ،
دور دنیا را بگردم !
گفت : مگر می شود !
گفتم :
طُ ...
ثابت کن ،
دنیای من هستی !
آغوشت ...
کافیست ،
تا من هر روز !
دور دنیا را بگردم .
مهدی_قاسمی_نسب
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود … غزل اختراع شد
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها…! که بغل اختراع شد
اینکه باید
فراموشت میکردم را هم
فراموش کردم
تو تکراری ترین حضورِ روزگار منی
و من عجیب به آغوش تو
از آن سوی فاصلهها خو گرفتهام...
سید_محمد_مرکبیان
نه به طلوع تابستانست نه به غروب زمستان
نه به شوق بهار نه به بونه پائیز
اگر بخواهد می بارد
زمان نمی شناسد
چشمانم را می گویم . . .
فائزه صحرایی