انسان‌ها معمولا در روزهای آسانی کنار تو می‌مانند،

برای هیچکس آن‌قدرها مهم نیست که تو تا چه اندازه غمگینی

و داری لابلای نقاب آرامش و سکوتت چقدر رنج میکشی..

انسان‌ها فقط چهره‌ی خندان و روی گشاده‌ی تو را میخواهند،

برای هیچ‌کس تحمل یک چهره‌ی گرفته و یک حال نگران، منفعتی ندارد..

انسان‌ها معمولا در روزهای آسانی کنار تو می‌مانند،

روزهای سخت، آدم‌های سخت و دوستان سخت و رفیق‌های سخت میخواهد..

ولی تو آدم‌ها را دوست داشته باش، حتی اگر برای هیچ‌کدامشان اهمیتی نداشته باشد

که تو درست همین لحظه که آرام و خون‌سرد مقابلشان ایستاده‌ای،

در اعماق کدامین پرتگاه اندوه داری دست و پا میزنی...


خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات

آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما

مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق

خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند

در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا

هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر

در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

- مولانا -

برایت شعر می گویم

برایت شعر می گویم
و تو آهسته میخوانی
نمی دانی که پشت بیت بیت آن تو پنهانی
نگاهت
وزن شعرم شد و گفتم بی تو دلتنگم
توبستی چشمهایت را
واین یعنی که می دانی

هادی یاسینی

مهم نیست اگر انسانی برای کسی که دوستش دارد

مهم نیست اگر انسانی
برای کسی که دوستش دارد
غرورش را از دست بدهد،
اما فاجعه است
اگر به خاطر حفظ غرور،
کسی را که دوست دارد
از دست بدهد...

دفترم خالی از شعر ،

دفترم
خالی از شعر ،
قاب خالی روی دیوار
و
خانه ام بی تو

این سه ،
زمانی بزرگترین تمدن دنیا بودند !


شوان کاوه

برف به برف حرف...

برف به برف
حرف...
سرما‌به سرما
حدیث...
در گلوی باغچه نشسته است
کوکوی پیر
پشت پنجره می‌خواند

تنها یک زمستان مانده تا بهار

هنگامه درخشان

​ وقتی دوستش داری یه راهی پیدا می کنی کنارش باشی

وقتی دوستش داری یه راهی پیدا می کنی کنارش باشی

جهان اگر برپاست
هنوز کسی، کسی را دوست دارد

اگر چه دیر
اگر چه دور...

این‌همه عاشقانه را یک‌عمر

این‌همه عاشقانه را یک‌عمر
برای که، برای چه سروده بودی؟!

من دهان این‌همه خاطره را چطور ببندم؟!
حالا که کلمه‌ها مرده‌اند
و مرگ را از الف تا ی حالی کرده‌اند!
نشانم داده‌اند دهان باز قبرستان را
و گوری را که سال‌ها برای خودم می‌کندم
نشانم داده‌اند
جنازه‌هایی را
که هرشب مرا روی دست‌هایشان کِل می‌کشیده‌اند

من مرده‌ام
مرده!
و خدا می‌داند
که پشت‌سر این‌همه مردن
حرف زدن
چه کار ساده‌ای است!


ستاره جوادزاده