از روز دستبرد به باغ و بهار تو

از روز دستبرد به باغ و بهار تو

دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو

تقویم را معطل پاییز کرده است
در من مرور باغ همیشه بهار تو

فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند
از یک نگاه کردن شوریده وار تو


کم کم به سنگ سرد سیه می شود
بدل خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو

چشمی به تخت و پخت ندارم،مرا بس است
یک صندلی برای نشستن در کنار تو

#حسین_منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.