چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

بر دشمنان نشستی دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانه تطاول

که به حلقه، حلقه زلفت نکند درازدستی

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم

ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی

#فروغی بسطامی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.